من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

9

دوشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ق.ظ
چن روز پیش تو خونه ی ما وقتی مامانم رف حموم یه مینای بدون گواهینامه به اتفاق دخترخاله ی 15 سالش ماشینو برداش رف که بابا رو از محل کارش ورداره بیاره. اتفاقی براشون نیفتاد، ولی وقتی رسیدن دیدن باباهه خودش ماشین گرفته رفته!
مامانم سکته کرد ینی! ولی بابام فقط خندید! واسه هرکی تعریف می کنم باور نمی کنه! می گه تو ی آروم و این کارا...؟!
5 شنبه دوباره امتحان دارم.


نتایج کنکورو دادن. شدم دویست و خورده ای. تهران قبول نمی شم. بابام می گه: من الکی می گفتم می ذارم بری! از خدام بود تهران قبول نشی. دیگه اینجا بند نمی شدی!
مقادیری اشک ریختم چن ساعت اول بعد از اعلام نتایج! :(


11 شهریور مسابقه ی حفظ قرآن دارم. یه قسمتاییشو حفظ نیستم هنوز. تازه امروز فهمیدم.


اینجا رو هم ببینید: My Hijab


اردبیل و آستارا و تالش و قلعه رودخان (فومن) هم رفتیم.
عکسا هم حجمش زیاد بود آپلود نشد. بله!
  • مینا

نظرات  (۲)

  • جوجه زردووو به جوجه آبیووو
  • مینا واقعا توی آروم و این کاراااااا؟؟؟؟
    هنوز نمیشناسمت!!!
    پاسخ:
    جانم ناشناخته!
    وااااااااااااای من با اینکه به نظر دیگران دختر خیره سر و خودسری ام تا حالا جرأت نکردم ماشینو تنها بردارم برم جایی. یعنی بابام اونوقت آسمونو به زمین میاره قطعاً! واقعاً ایـــــــــــــــــــول!


    بابا زرنـــــــــگ! دویست و خورده ای؟! خیلی خوبه
    پاسخ:
    چه عجب یکی سرکوفتمون نزد بابت اینکار! مچکرم! [شکلک تعظیم!] منم تا دیروز آروم و مطیع بودم. چه میکنه این 18 سالگی!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی