من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

49

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ب.ظ
برا کلاس بافت گاهی یه استادیاری میاد (آقا) که کلا باعث خندس!
مثلا امروز داشت راجع به جفت جنین حرف می زد، یهو (با اشاره به خودش!) گفت: خب حالا حامله می شیم... و در این لحظه کلاس پوکید! (حالا این استاده یه مرده یغور و زمختی هست که یه صدای کلفتیم داره و ...!)
خب بعضی استادا مثلا میگن: این شریانمونه، این پالپ سفیدمونه و ... و به این طریق به خودشون نسبت میدن اینا رو! ولی دیگه حالا حامله میشیم...! خدایی خیلی جوکه!


زهرا اثری از قهر بودن نشون نداد از خودش!
  • مینا

نظرات  (۱)

خیلی بامزه بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی