من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

112

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۲ ق.ظ

امتحانام تموم شدن. آخرین نفری بودم که رفتم سر جسد. چون استرس نداشتم:| ترم بعد جسد تازه میاریم. فقط نمی دونم اینو چیکارش می کنن که تجزیه بشه. جاتون خالی ببینین همون تیتیشایی که از جسد چندششون میشد چطور سر امتحان با دستای بدون دستکش از ته دل همش می زدن و زیر و رو می کردن احشاشو. باورتون نمیشه بوش از رو دستکشم شدیدا به دستام نفوذ کرده بود و با شستن هم نمی رفت. تو خونه اومدم نیم ساعت با مایع دسشویی و شیر آب مشغول بودم تا این که رف یه کم!

ما چرا انقد بدبختیم آخه خدایا. اه. شنیدم رشته های دگ از جسد خیلی می ترسن و به زور می برنشون سر جسد و کلا کم میرن. فقط پزشکیا هستن که دگ باهاش اخت میشن چون می دونن کار و سرنوشتشون اینه:| اصلا مشکل من جسد نیستا، که این همه ازش می نالم. مشکلم همین اخت شدنه. همین که می دونم ا آخر عمرم هیچ چیز زیبایی تو درس و کارم ندارم و همش این و خیلی بدتر از اینه. [شکلک خیلی خیلی گریان] من برم بمیرم با این انتخاب رشته کردنم. منو چه به این کارا آخه. دیشب به بابام می گفتم من اشتباه کردم. باید می رفتم هنر یا عکاسی یا همچین چیزی می خوندم. همه چی گل و بلبل. واقعا داره گریم می گیره. الان که فکرشو می کنم معماریم خوب بود. دوم دبیرستان که بودم می خواستم برم فیزیک هسته ای بخونم. یا هوافضا. تو پیش دانشگاهی می خواستم برم حقوق بخونم. تا همین چند وقت پیشم دو به شک بودم. ولی حقوقم بده. هنر خوبه. آخه این همه رشته باکلاس. این چی بود من انتخاب کردم؟

همکلاسیم از این ترم میره دانشگاه آزاد عکاسیم بخونه کنار پزشکی. سحرم که دارو می خونه از جشن آخر ترم و تدارکاتش و اینا نوشته. وقتی این همه آدم خوشحال اطرافم می بینم احساس بدبختی می کنم. خیلی وقته کتاب درست و حسابیم وخ نکردم بخونم و احساس پوچی می کنم. اصلا خاک تو سر من با این انتخابم. [گریه]

ولی گذشته از همه ی این احساساتی بازیا، من باید حتما یه حاشیه ی زیبایی تو برنامه و زندگیم ایجاد کنم. مثل یه هنر. نقاشی و رنگ ها رو خیلی دوست دارم. باشگاه هم می خوام برم از این ترم. زبانمم بخونم. وقت به نقاشی نمی رسه دیگه. ادبیات و کتاب خوانیم خیلی علاقه دارم. اصلا من باید می رفتم انسانی. [بازم گریه!]

خاک تو سر من که همیشه مایه ی دردسر و بدبختی خودمم. خااااااک.


اصلا حق مطلب با این درددلا ادا نمیشه. اصلا.

  • مینا

نظرات  (۲)

سلام مینا جون دلم شدیدا برات تنگ شده...حیف این ترم دانشکده شما کلاس نداریم البته فک کنم...ولی میام دانشکدتون ببینمت....ما همچینم خوشحال نیستیما...رشته به این خوبی...البته قبول دارم که به خوبی رشته ما نیست...(شکلک بسیار خندان)...و قبول دارم که بچه ها تونم به باحالی بچه های ما نیستن .....(شکلک بسیار خندان)...ولی شماها خودتونید که فضا رو یه کم بیش از حد جدی میگیرید...بذار یه چیزی هم از بدبختیامون بگم شاید خوشحال شی...درسای ما بعد علوم پایه سخت میشه به خاطر همین طی یک تصمیم انتحاری میخوان علوم پایه داروسازارو حذف کنن آخر شش سال ازمون امتحان جامع داروسازی بگیرن یعنی از مباحث کل این شش سال....(شکلک بسیار گریان).....
ولی جسد رو باهات موافقم....میخواستن بیارن سر جسد مارو انقد به این نماینده مون گیر دادم که با استاد صحبت کنه نریم سر جسد اونم قبول کرد....
پاسخ:
سلااااام... منم دلم تنگ شدهههههههه... خیلییییییی
آره حنما بیا ببینبم همو... حالا شاید منم تونستم بیام :))))
راستش سحر تصمیم گرفتیم از این ترم یه کم باحال باشیم!  انقد جدی نگیریم همه چیو! باورت میشه ما حتی عکس اول ترم جلوی دانشکده هم نداریم! :(((
الهی... چه بد :(((
واقعا جسد نیومدین؟؟؟ ای کلکا!!!
راستی جسد فقط تو دانشکده ی ما هست؟ همه میان اون جا؟ خودم نمی دونم راستش! :پی
من میخواستم دوباره کنکور بدم!
پاسخ:
چرا؟ شما هم جسد دارین؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی