من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

138

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۴۲ ب.ظ

من کلا سیستمم یه جوریه که تو هرکاری، اون راهی رو انتخاب می کنم که کمترین وقت و انرژی ازم گرفته بشه. حالا از مسیر رفتن به توالت بگیر برو تا کارا و انتخابای بزرگتر!

یادمه در راستای این اصل من اولای سال بود به صد زحمت ساختمون لابیرنت دانشکده رو تو ذهنم تصور کردم تا ببینم آسون ترین راه برای رفتن به زیراکس (طبقه 1) از طبقه 3 چیه؟! آخه ساختمون دانشکده ی ما، خیلی عجیب غریبه. دو تا ساختمون متصل به همه. چهار پنج تا راه پله هم از این ور اون ور داره که هیچ کدوم کامل نیستن و هرکدوم فقط چن تا طبقه رو به هم وصل می کنه. خلاصه... بنده پس از طی راهرو های عجیب غریبی که اصن نمی شناختم، بالاخره رسیدم به نقطه ای که فک می کردم زیراکسه! ولی نبود که! یه نگهبانی بود با یه در خروج در سمت راست و هیچ شباهتیم به زیراکس نداشت! منم برای جلوگیری از ضایگی سریعا از اون در خارج شدم که بعد فهمیدم در پشتیه که استادا همیشه از اون جا میان! و تو اون برف و یخ فراوان ساختمونو دور زدم و از راه آدمیزادی رفتم زیراکس. جلوی درش با یه نگاه به سمت چپ متوجه شدم جلوی اون دره هستم:| ینی من تو یک قدمی زیراکس راه خودمو اون همه دور کردم:| اگه از اول به جای سمت راست به سمت چپم نگاه می کردم و از درش وارد می شدم زیراکس دم گوشم بود:| آقااا من هروخ این اتفاق یادم میفته هم خندم می گیره هم از حماقت خود خجالت می کشم هم افسوس اون یه رب راه اضافه رو می خورم هم به حس مسیریابی خودم می بالم! :)))


نمی دونم چرا تازگیا این همه دهن و فکمو منقبض می کنم. درد می کنه! :(((


امروز دستگاه ژتونمو نداد. منم با ژتون دیروزی یکی دیگه ناهار گرفتم! :)))

  • مینا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی