من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۸
مرداد
دیروز داشتیم فیلم عروسی یکیو می دیدیم. من بیش از پیش به این نکته معتقد شدم که خودم و عقایدم حداقل مال یه قرن پیشیم!


بنده صاب گوشی شدم! میگم نمیشه آدم با گوشی خودش از گوشی خودش عکس بگیره بذاره اینجا؟! D:
گوشیم به پی سی وصل نمیشه. کابل رابط  یو اس بی بهش نمیخوره. کلا با همه ی دنیا قطع رحم کرده! نه عکس داره، نه موزیک، نه حتی کتاب! فقط یه گیم داره که پدر صاب گیمو درآوردم من!
۱۶
مرداد
من بالاخره این امتحان کوفتی رانندگیو قبول شدم!
افسره یه سگ اخلاقی بود که بیا و ببین! از اول تا آخر فقط نق زد و دعوا کرد! 
آخرشم گف فقط پارک ممنوع ها رو بلدی، نه؟ رانندگی بلد نیستی که. پیاده شو، پیاده شو برو. 
منم نه خسته نباشیدی، نه دستتون درد نکنه ای، انقد اعصابمو خورد کرده بود که عین چی پرونده مو گرفتم و در ماشینو کوبیدم و رفتم. مامانمم با ماشین خودش پشت سرمون داشت میومد.
با یه قیافه ی آویزونی رفتم سوار شدم و گفتم: رد شدم. 
مامانم گف کو؟ بده ببینم اشتباهات چیا بود؟ 
منم شروع کردم که: مرتیکه ی سگ اخلاق گند دماغ، مامااااااان، نمی دونی که چه بداخلاق بود، مرتیکه ی بووووووووووووووق... 
همینجوری که داشتم انواع و اقسام فحشا رو نثار روح پرفتوحش می کردم مامانم یهو گف: تو که قبولی که، ایناها!


اصن تا حالا سابقه نداش کسی انقد با بی احترامی باهام حرف بزنه. به بابام میگم من اگه فردا روزی یکی از استادام این جوری باشه اون درسو انصراف میدم و خلاص!


آخه بدبختی منم کم نمی آوردم که! افسره هرچی می گف منم به طور کله خرانه ای جوابشو می دادم! وقت پارک دوبل هی میگف: زود باش دیگه. ظهر شد. یا الله. منم با سرعت لاک پشتی پارک کردم! عوضش یَک پارک دوبلی درآوردم که بیا و ببین!
انصافا پارک دوبلام هیچ کدوم دخترونه نیس! مامانم هنوزم که هنوزه پارک دوبل نمی کنه! از ضایگی بعدش میترسه! فک کن! بعد 8-9 سال!


برای رویا:
آخه من تلفن خونتونو می خوام چی کار مغز متفکر؟
۱۳
مرداد

9

چن روز پیش تو خونه ی ما وقتی مامانم رف حموم یه مینای بدون گواهینامه به اتفاق دخترخاله ی 15 سالش ماشینو برداش رف که بابا رو از محل کارش ورداره بیاره. اتفاقی براشون نیفتاد، ولی وقتی رسیدن دیدن باباهه خودش ماشین گرفته رفته!
مامانم سکته کرد ینی! ولی بابام فقط خندید! واسه هرکی تعریف می کنم باور نمی کنه! می گه تو ی آروم و این کارا...؟!
5 شنبه دوباره امتحان دارم.


نتایج کنکورو دادن. شدم دویست و خورده ای. تهران قبول نمی شم. بابام می گه: من الکی می گفتم می ذارم بری! از خدام بود تهران قبول نشی. دیگه اینجا بند نمی شدی!
مقادیری اشک ریختم چن ساعت اول بعد از اعلام نتایج! :(


11 شهریور مسابقه ی حفظ قرآن دارم. یه قسمتاییشو حفظ نیستم هنوز. تازه امروز فهمیدم.


اینجا رو هم ببینید: My Hijab


اردبیل و آستارا و تالش و قلعه رودخان (فومن) هم رفتیم.
عکسا هم حجمش زیاد بود آپلود نشد. بله!
۰۵
مرداد

8

اگر زنی بتواند با صورت یا حتی کلام و اندیشه اش ، آدم ها را جذب کند، قطعا به برهنه شدن، متوسل نمی شود!
عریان شدن، ساده ترین روش برای جلب توجه دیگران است...
مارگریت اتوود




بعدا نوشت:
در واقع عریان شدن بدترین راهشه. جلب توجه به خودی خود بد نیست، ولی مهم اینه که از چه راهی...؟