من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۴
فروردين
دیگه از وبلاگ هم خسته شدم. کم کم جمع و جورش می کنم. افسرده شدم به نظر. حق با فاطمه س. همش منفی می بافم. احتمالا دارم وارد یکی از اون دوره های دپرشن و انزواطلبیم میشم. بی خیال. مهم نیس. همه چی دس به دست هم داده. شکست ها، کمبود اعتماد به نفس، کارهایی که اجازه ندارم بکنم، عقده ها، ... . دیگه حس ریسک و ماجراجویی هم نیست. خسته ام.
کاش بتونم خودمو بسازم.
۲۰
فروردين

امشب سپیده اینا میرن مکه.

۱۶
فروردين

میگم توافق چه زود نتیجه داد! O_o

همین امروز تو دانشکده:

۱۴
فروردين

گندش بزنن. عیدو هیچی درس نخوندم! اگه می خواید با یه دانشجوی تیپیک پزشکی آشنا بشید تو رو خدا به من نزدیک نشد اعصاب ندارم:)


+ بابام گفته تابستون می برمتون مسافرت به شرط معدل:))))

۱۴
فروردين

آفرین به خودم! تجربه ثابت کرد هر وقت بخوام می تونم زهر چشم خوبی از اطرافیان پرروم بگیرم! D: من تو خودم این توانایی رو نمی دیدم تا حالا! این یعنی ما همیشه حق انتخاب داریم.

۱۳
فروردين

بعضی وقتا باید اجازه بدی بعضیا پیشت شرمنده بشن! به نفعشونه، باور کن!

همیشه سعی نکن خودتو به نفهمی بزنی تا بقیه شرمنده نشن، اجازه بده گاهیم اونا تجربه کنن.

اگه متوجه رفتارهای بدمون نشیم، هیچ وقت اصلاحشون نمی کنیم.

۱۳
فروردين

هرچی بزرگ تر میشم بیشتر متوجه میشم چقد بابام خاصه! ینی چقد بین مردا خاص و متفاوته. میگن پدر اولین قهرمان پسر و اولین عشق دخترشه. این درست، ولی اگه با شناختن بابا عقیده ات درمورد قهرمان بودنش تثبیت بشه، چه بهتر!

بابای من سیگاری نیست، قلیون نمی کشه، حتی تفریحی، رفیق باز نیس، جز با خونوادش گردش و تفریح و سفر نمیره، منشی یا کسی مثل اون دم پرش نیست، معذرت می خوام، اما لاس نمی زنه، نظر بیخود نمیده درمورد سیاست و اقتصاد و غیره، چیزی که خیلی فکرمو به خودش مشغول می کنه: از تصمیما و کارای جوونیش پشیمون نیست، اون عقیده ای که اون موقع داشت الانم داره، نقد منطقی می کنه، یه فامیل روش حساب باز می کنن، باهاش مشورت می کنن، با این که خیلی خوش اخلاقه ولی یه دیسیپلین خاصی همراهشه که تا حالا ندیدم کسی باهاش شوخی بیجا بکنه. ینی با این که سنش قد نمیده ولی تو خونواده ی مادریم روش به عنوان بزرگ خانواده حساب باز می کنن. فوق العاده باهوشه. ضریب هوشیش بالاست یعنی. بابام خیلی بهتر از منه!

شاید اینا به نظر چیزای جالب و هیجان انگیزی نرسن؛ ولی تا باهاش زندگی نکنی نمی فهمی. بابام متفاوته. با همه ی مردایی که تا حالا دیدم متفاوته.

من قبول دارم هرکسی عیبایی داره، نقص های خاص خودشو داره. بابای منم همین طوره، ولی آدم متفاوتیه. و این انکار ناپذیره.


+ یه عموی خاص کم حرف هم دارم که یه زمانی خیلی با هم مچ بودیم (بر خلاف رابطه ی کل خاندان باهاش! متاسفانه). ولی الان به دلایلی و به خاطر اشخاص ثالثی دور شدیم از هم. باز هم متاسفانه.


+ این حرفا رو من دارم میگم! که هیچ کسو قبول ندارم تو زندگی. هر آدمی بعد مدت کوتاهی که شناخته میشه جذابیت خودشو برام از دست میده و تکراری میشه. عیبا برام پررنگ تر از حسن ها هستن. خیلی از نزدیکان نزدیکم اهمیتشونو برام از دس دادن. در مورد کسی احساسی و از روی روابط فک نمی کنم و نظر نمیدم، بلکه هر آدمی رو به عنوان یه انسان مستقل و از دور می بینم. راجع به رفتار مامانم جوری قضاوت می کنم که راجع به رفتار محمد جواد ظریف یا فردوسی. (درسته، من پیش خودم آدما رو قضاوت می کنم، ولی در نهایت سعی می کنم نادیده بگیرم نظر خودمو، چون می دونم اطلاعاتم ناقصه.) یعنی زمان و مکان و رابطه مطرح نیست برام.


خیلی از این شاخه به اون شاخه می پرم، می دونم، ولی باید همه ی حرفامو بزنم. هرچند جوری حرفامو می زنم که اصلا منظورمو نمی رسونه و یه چیز دیگه میشه کلا!

۱۲
فروردين

من الان خیلی... متاثر شدم.

نه به خاطر صرفا یک فیلم؛ به خاطر یک واقعیت. نه فقط واقعیت پاوه، واقعیت همه ی جنگ ها. همه ی بازیچه شدن های ملت رعیت.

چقدر آدم کشتن آسونه...



بعدا نوشت: پتانسیل اینو دارم که وارد سیاست بشم. بابام نمی ذاره. :/

۱۰
فروردين
یادم رف چی می خواستم بگم
گندش بزنن
هروخ یادم افتاد میام میگم
۰۴
فروردين
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • مینا
۰۲
فروردين

روز دوم عید دلم همین طور بیخود و بی جهت گرفت. برا این که من دوست وبلاگی و اینترنتی و غیره ندارم که بعدها برم یا بیاد ببینمش و با هم بریم گردش و نمایشگاه و سینما و سفر و غیره.

اصن یه وزی

۰۱
فروردين

بابام همیشه این موقع ها می خونه:

روزگاری که تفاوت نکند لیل و نهار         خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

:)))

ینی قربون دهنت باباجون:)))