50
چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۲۶ ب.ظ
چن روز پیش یکی از پسرا اومد مقاله ی ادبیاتشو ارائه داد. راجع به نیما یوشیج. مهم ترین نکته هاش اینا بودن: یه بار عاشق یه دختری شده که به علت اختلاف مذهبی باهاش ازدواج نکرده، یه بار عاشق یه دختر روستایی شده ولی دختره به شهر نیومده و نیما شکست عشقی خورده و افسانه رو نوشته! (به یاد خاطرات عاشقانشون! - البته من بعدا سرچ کردم دیدم نوشته دختره رو در حال آب تنی تو رودخونه دیده بوده!) بالاخره در نهایت ازدواج کرده! آخرشم یه شعری ازَش نوشته بود که تو یه قسمتیش حافظو خطاب کرده بود. این جوری تفسیرش کرد: اینجا نیما به حافظ میگه عشق حقیقی رو ول کنه و به دنبال عشق مجازی بره! چون با این که عشق مجازی پایدار نیست ولی بهتر در یاد آدم می مونه! (با لهجه ی شدید ترکی!)
دیگه فک کن به یه مشت ترمکی بی جنبه اینا رو بگی چه اتفاقی میفته! کل ساعت به خنده گذشت! آخرشم استاد حتی اجازه نداد بچه ها سوال بپرسن ازش! با این که خودشم خندش گرفته بود ولی سری به افسوس تکان داد و گفت برو بشین، برو بشین!
من انقدر رو ارائه ام حساسیت به خرج دادم که حتی تاریخ تولدشو دقیق نگفتم، فقط سالشو گفتم، جزئیاتو ذکر نکردم، اسم بچه هاشو که خیلیم جالب بودن نگفتم، یه کلمه از زندگی سیاسیش حرف نزدم و ... ولی این پسر فقط رو جزئیات فوکوس کرده بود.
- ۹۳/۰۸/۲۱
بریم بخونیم ببینیم
چی بوده داستان نیما
:)