80
دیشب تو عالم خواب و بیداری قبل خواب داشتم فک می کردم تولد نوزده سالگیم که بشه، میام اینجا می نویسم: یه سال هم گذشت و من هیچ کاری نکردم که بتونم بهش افتخار کنم!
کلا اسم این چهار سال اخیر منو باید بذارن سال های بر باد رفته. عمر بر باد رفته، خلق و خوی خوب بر باد رفته، عادت های خوب بر باد رفته، اون منِ خوبِ محبوبِ دهن پر کن ! بر باد رفته، اعتقادات بر باد رفته، آرزو های بر باد رفته...
داشتم فک می کردم یه سال که سهله، هزار سالم بگذره، من هنوز خاطره ی نرسیدنم به بزرگ ترین آرزوی زندگیمو یادم نمیره. من هنوزم به اونایی که رفتن پزشکی دانشگاه تهران حسودی می کنم! نخندین! این تا حالا بزرگ ترین آرزوی من برای خودم بوده.
می دونم روز تولدم که بشه اصلا نمیام چیزی بنویسم. اون موقع حتما درگیر امتحانای میان ترمم! یا مثلا مهمونیم! یا به هر دلیل دیگه ای من وقت نمی کنم اصلا فک کنم به اینا.
پس نمیشه حالا که نصف سال گذشته بیام بنویسم؟!
- ۹۳/۰۹/۲۷