من بیشتر از این که از مردا رو بگیرم، از زنا رو می گیرم، چون زنا بیشتر از مردا به حجاب آدم کار دارن!
من بیشتر از این که از مردا رو بگیرم، از زنا رو می گیرم، چون زنا بیشتر از مردا به حجاب آدم کار دارن!
استاد: آقای هاشمی لبخند زد، آقای خاتمی دست داد، آقای احمدی نژاد هم که... [خنده ی دانشجوها!]، منتظریم ببینیم آقای روحانی کارو یه سره می کنه یا نه!
استاد: مثلا پدر و مادر برای تشکیل بچه چیکار می کنن؟!
صدای ذهنی من: دعا می کنن!
فقط اگه کلاسمون مختلط نبود...!
بحث درباره ی مصافحه و لمس نامحرم:
یه دانشجوی پسر: اگه بخوایم یه پیرزنی رو از خیابون رد کنیم چی؟
استاد: اگه واقعا پیرزن ! باشه، که در اون صورت اشکالی نداره! اما اگه نه، پیرزن ! باشه... [تمام مدت خنده ی دانشجوها!]
هیچ وخ فک نمی کردم از صدای خنده ی یه نفر متنفر باشم و از تهِ تهِ دل بخوام که خفه شه، ولی لامصب این هم کلاسیم بدجور رو مخه خنده هاش! بدبختی ولم نمی کنه این صدای عرعرو. خیلی خوش خندس!
خنده ی آبی نیلی سر سبز دهد بر باد! از من گفتن بود!
نمی دونم چرا بعضی وقتا بقیه جوری بهم نگاه می کنن که انگار یه آتش فشان در حال دود کردنو دارن تماشا می کنن! انگار انتظار دارن یهو کار عجیب غریبی مثل نعره زدن، گاز گرفتن یا منفجر شدن انجام بدم! مثلا اون دختر هم کلاسی معلوم الحالم، اون آقای شوخ طبعی که تو سلف غذاها رو می کشه، مسئول فوق بداخلاق آموزش و ... . حتی گاهی سپیده!
وقتی یه یک شنبه ی تازه ی معمولی بی اتفاق میاد و میره، تازه می فهمی یک شنبه ها چقد میتونن روی هم اثر بذارن! وقتی دو تا یک شنبه ی نحس به فاصله ی دو هفته از هم پشت سر گذاشته باشی، اون وقته که یک شنبه ی بعدی حس و حال اونا رو داری. بعد کلاس اولت نمیری بیرون. وقت ناهار به بعضی راهروها که نزدیک میشی یه دلشوره ی مبهم گریبان گیرت میشه. از آسانسور خجالت می کشی! و تمام مدت تو حالت خواب و بیداری هستی و اصلا یه کلمه بهت اضافه نمیشه تو دانشگاه.
دلیل هیچ کدوم اینا رو درک نمی کنی، تا وقتی که برسی خونه و یادت به هفته های قبل بیفته! اون وقته که میگی: تا کِی؟
مسخره و خنده دار منم یا بقیه؟!
داشتیم راجع به سلیقه های موسیقیایی حرف می زدیم. بیشتر دخترا آهنگای غمگین دوس داشتن.
من گفتم معمولی گوش میدم. نه شاد و نه غمگین. از قدیمی های پاپ خوشم میاد. سنتی هم دوس دارم. خواستم بگم من دوره ی آهنگای سَبُک سوزناک نوجوونی رو سپری کرده م، تو راهنمایی! اما نزدم تو ذوقشون.
زهرا گف من فقط غمگین گوش میدم، خوانندش هم مهم نیس، فقط غمگین باشه!
گفتم سلیقمون اصلا یکی نیس.
گفت آره، البته شما تقصیری ندارینا، من کلا عوالمم متفاوته!
این جا جاش بود بگم خخخخخخخخخخ! اما فقط سر تکون دادم!
بی خیال بابا! من اصن موسیقی (اونم باکلام!) رو انقدرا جدی نمی گیرم! اصلا وقتی یه احساس جدی از ناراحتی، خشم یا هرچیز دیگه ای دارم، چیزی گوش نمیدم. آهنگ برای وقتای بیکاری و مودای بی تفاوتیه! در ضمن حس می کنم دخترا به این خاطر آهنگ گوش میدن که برن تو جو بزرگی و روشن فکری و این مزخرفات! یا برای عشقای نداشتون اشک بریزن! انگار آهنگ گوش دادن از افتخاراتشونه! دریغ از یک جو اطلاعات به درد بخور تو این زمینه! آدم انقد بچه آخه؟!
عوالم! D: من عوالمم هیچ ربطی به موسیقی نداره اصلا!
نمی دونم حرف حق رو باید زد یا نه؟
تا چه قیمتی رو باید برای زدن حرف حق پذیرفت؟ مخالفت بقیه؟ توهین؟ طرد شدن؟ ضرر مالی و جانی؟
من تحمل دارم آدمی باشم که هم جاذبه داره و هم دافعه؟
و این که حرف حق رو باید کجاها زد؟ همه جا؟ اون جایی که حرف من تاثیری در حقیقت نداره باید بزنمش باز؟
من با این سنم هنوز وارد جمع هایی نشدم که واقعا نظرم تاثیر مهمی داشته باشه. الان تو این جمع هایی که هستم و دارم باطل می شنوم، شایعه و شست و شوی مغزی رو حس می کنم و خیلی چیزای دیگه، باید روشنگری (D:) بکنم؟
احتمالش خیلی کمه که حرف من تاثیری تو طرز فکر بقیه داشته باشه، چون اونا توی باطلشون استوار و متحدند. توی اطلاعات و دیدگاه غلطی که دارن. درستشو یا قبول نمی کنن یا کلا مسئله رو بی اهمیت تلقی می کنن یا با کسی که داره درستشو میگه دشمنی می کنن. در برابر فهمیدن مقاومت می کنن. حاضرن حرف غلط رو قبول کنن، چون جذابیت ظاهری داره و به تدریج به خورد مغزشون رفته، ولی نمی خوان حرف درستی که رک و مستقیم زده میشه رو قبول کنن. شاید خودشونو عالم دهر می دونن و تحمل مخالفت ندارن. شاید واقعا نمی فهمن چی میگن، فقط چون حرف خوشگلیه میزننش، چون این روزا همه میگن!
درحالی که یه مسائلی اهمیتش واقعا زیاد و تاثیرش تدریجیه. شست و شوی مغزی اینه. تهاجم به عقیده و و سبک زندگی و هنجار و ناهنجار اینه. روشش اینه.
نکنه من اشتباه می کنم و مهم نیس؟ نکنه اینا انقدر که من جدی گرفته م، جدیش نمی گیرن و فقط حرف مفته که می زنن؟
فک می کنن اگه مسئله ای مد و همه گیر بشه ینی واقعا چیزی پشتشه. در حالی که چیزی نیست جز شایعه و باطل پراکنی.
من واقعا توی شَک هستم.
+ حس می کنم تازگیا عقلم داره از توی چشمم درمیاد! اگه به نتیجه های خوبی رسیدم میام میگم مفصل!
+ امروز حرفای یه سرباز اهوازی رو تو اتوبوس شنیدم. برای اولین بار دلم برای سربازا سوخت! دعا می کنم توی هر نقطه ای که هستن تو امنیت و سلامت و آرامش و صبر باشن!
(البته به غیر از بعضیاشون!)
عاشق رشته ی پزشکیم با همه ی جوکاش!
امروز سر کلاس بافت عملی، لام آنال کانال (کانال مقعدی) به گروه ما نرسیده بود.
به الهام (اون یکی گروه) گفتم: شما آنال کانال دارین؟ با ما عوض کنین.
اونم یهو برگشت وسط کلاس مختلط با صدای بلند (و البته به شوخی مثلا!) گفت: عه، مگه تو آنال کانال نداری؟! چه جوری پس...؟!
دیگه بقیشو خودتون تصور کنین!
اینا تو رشته ی ما مسائل کاملا عادی و حتی پیش پا افتاده ای هست - نسبت به بعضی چیزای دیگه!
بعدا نوشت:
حالا کاملا درک می کنم که چرا خاله م می گفت کلا کادر درمان شرم و حیا و خجالت و این جور چیزا تو کارشون نیس!
بالاخره این چیزیه که هر روز باهاش سر و کار داری. یا باید هر روز حالت به هم بخوره، یا این که جوکش کنی!