من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

3

دوشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۰ ق.ظ
چند دقیقه پیش از کلاس رانندگی برگشتم. دیروز خیلی اعصابم خورد بود از کلاس. فک می کردم استعدادشو ندارم. همش یادم میره چیزایی که یاد می گیرم.
ولی امروز گویا بهتر شده بود! مامانم میگه!


این برنامه ی خوابم که ماه رمضونی خورده بهما، اصلا اعصاب برام نذاشته.


زن داییم میگه یه کم قوز داری. مراقب باش بیشتر نشه. مامانمم میگه. و بابام!


دارم سعی می کنم حفظ قرآنمو ادامه بدم. زبانمم همین طور. اما کم پیش میاد حال و حوصله داشته باشم! فقط می خوابم!


آشپزی دوس دارم! مخصوصا دسر و ژله! D: ولی ماه رمضون زیاد طرفدار نداره.
  • مینا

نظرات  (۲)

  • جوجه زردووو به جوجه آبیووو
  • قوز داری؟؟؟ پس چرا من ندیدم؟؟؟ غصه نخور مامان منم میگه منم قوز دارم!!
    ولی قوزم مقعره! یعنی شیکممو میدم جلو اسم علمیشو نمیدونم ولی اینم یه جور قوزه برعکس واسه پدربزرگاس.البته قوز پدربزرگی (اسمشو خودم گذاشتم سرچ نکنی ها!!) از دید بقیه ناخوش آینده ولی این یکی قوز واسه خود آدم ناخوش آینده یعنی در آینده احتمال کمر درد و اینا هست. البته من خودم اعتقاد دارم قوز ندارم. میدونی مامانا رو آدم همش عیب میذارن!
    پاسخ:
    فک کنم منظورت قوس کمره. زن داییم خودش از اونا داره یه کمی!
    منم آشپزی خیلی دوست دارم. حتی خیال اینو دارم که شاید بتونم سرآشپز هم بشم! ولی هم تنبلم هم بی استعداد!
    پاسخ:
    دقیقا مثل من!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی