من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

10

پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ق.ظ
من بالاخره این امتحان کوفتی رانندگیو قبول شدم!
افسره یه سگ اخلاقی بود که بیا و ببین! از اول تا آخر فقط نق زد و دعوا کرد! 
آخرشم گف فقط پارک ممنوع ها رو بلدی، نه؟ رانندگی بلد نیستی که. پیاده شو، پیاده شو برو. 
منم نه خسته نباشیدی، نه دستتون درد نکنه ای، انقد اعصابمو خورد کرده بود که عین چی پرونده مو گرفتم و در ماشینو کوبیدم و رفتم. مامانمم با ماشین خودش پشت سرمون داشت میومد.
با یه قیافه ی آویزونی رفتم سوار شدم و گفتم: رد شدم. 
مامانم گف کو؟ بده ببینم اشتباهات چیا بود؟ 
منم شروع کردم که: مرتیکه ی سگ اخلاق گند دماغ، مامااااااان، نمی دونی که چه بداخلاق بود، مرتیکه ی بووووووووووووووق... 
همینجوری که داشتم انواع و اقسام فحشا رو نثار روح پرفتوحش می کردم مامانم یهو گف: تو که قبولی که، ایناها!


اصن تا حالا سابقه نداش کسی انقد با بی احترامی باهام حرف بزنه. به بابام میگم من اگه فردا روزی یکی از استادام این جوری باشه اون درسو انصراف میدم و خلاص!


آخه بدبختی منم کم نمی آوردم که! افسره هرچی می گف منم به طور کله خرانه ای جوابشو می دادم! وقت پارک دوبل هی میگف: زود باش دیگه. ظهر شد. یا الله. منم با سرعت لاک پشتی پارک کردم! عوضش یَک پارک دوبلی درآوردم که بیا و ببین!
انصافا پارک دوبلام هیچ کدوم دخترونه نیس! مامانم هنوزم که هنوزه پارک دوبل نمی کنه! از ضایگی بعدش میترسه! فک کن! بعد 8-9 سال!


برای رویا:
آخه من تلفن خونتونو می خوام چی کار مغز متفکر؟
  • مینا

نظرات  (۱)

آفرین تبریک می گم دخترخاله ی عزیز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی