من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

78. چیز هایی با دلایل ناشناخته!

دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۰ ب.ظ

همیشه یه حس نسبتا قوی، درست، اما مبهم درباره ی همه چی توی من وجود داشته. نمی دونم اسمشو چی بذارم؟ حس ششم، شم، یا چی؟

ابتدایی که بودم درباره ی املای کلمات بود. من کلمه های سخت و عجیب غریبی که حتی یک بارم ندیده بودم درست می نوشتم!

بعدا درباره ی کلمات انگلیسی بود. قواعد انگلیسی و عربی هم بود. همین طور بیشتر درسای فهمیدنی دیگه. عربی بیشتر از همه به چشمم میومد. من می دیدم روش درس خوندن و سوال جواب دادنم با بقیه فرق داره. من سوالا رو سریعا درست جواب می دادم، ولی وقتی یکی ازم می خواست بهش توضیح یا یاد بدم، یه مدت طول می کشید تا سوالو دوباره بخونم و حلاجی کنم و روش حل خودمو پیدا کنم! همیشه زودتر از همه جلسه امتحانو ترک می کردم، ولی بعدش حتی یه سوالم یادم نبود، حتی واقعا شک می کردم که سوالا رو درست جواب دادم یا نه! جواب خودم یادم نبود! چون اصلا روش حلمو نمی دونستم!

این در مورد چیزای دیگه هم بود، و هست.

مثلا من بعضی وقتا ناگهانی یکیو با یه اسمی صدا می کنم و اون جواب میده. بعد هرچی فک می کنم هیچ ربطی بین اون شخص و اون اسم پیدا نمی کنم و نمی فهمم چطور اسمش به ذهنم خطور کرد! بعدش خندم می گیره!

یا مثلا گاهی یه نظری رو در مورد یه مطلب اجتماعی یا اقتصادی یا در مورد روابط آدما (دو نفر آدم نه ها، روابط کلی آدما) یا در مورد یه شخصیتی پیدا می کنم، ولی نمی تونم دلیل و مدرک و شواهد برای خودم یا بقیه ارائه بدم. بعد که میرم مدرک جمع می کنم، می بینم، عه! درست فکر می کردم!

انگار دونسته های من (یا ما!) یه دلیل خاص نداره، بلکه مجموعه ای از دلایل و عوامل و اسناد پشتشون هست. یه اصطلاح جالب و به درد بخور انگلیسیم در این مورد هست که میگه: نمی تونم انگشتمو رو یه چیز خاص بذارم! 

به نظر می رسه من هرچی که یاد می گیرم میره تو ضمیر ناخودآگاهم و ضمیر خودآگاهم نقش خیلی کمی تو یادگیری های من ایفا می کنه! مثلا من در مورد خیلی چیزا که برای همه بدیهی و عادت هر روزه هست، گاهی احساس گیجی می کنم! الان مثالشون یادم نیس، ولی بیشتر اوقات باعث خنده ی خودم و اطرافیان میشه! به نظرم به همین مسئله مربوطه، چون مسائل ناخودآگاه این جورین. آدم اگه راجع بهشون فک کنه گیج میشه و نمی تونه انجامشون بده، و من تو بیشتر کارا این جوریم!

قبلنا گاهی وقتا یادم میومد کدوم مطلبو کجا و تو کدوم کتاب خوندم یا کی بهم گفته، ولی بیشتر وقتا (و الان تقریبا همیشه!) منبع یه چیزی یادم نبود ولی می دونستم که صددرصد درسته و این برای بقیه مضحک و غیر قابل باور بود. من خودم هیچ حرفیو از هیچ کس بدون سند محکم قبول نمی کنم، ولی به دونسته های بی مدرک خودم و این حس ششمم خیلی اعتماد دارم، چون اولا تجربه درستیشو ثابت کرده، و ثانیا چون قبلا چیزیو رو هوا قبول نکرده م، الان می تونم قبول کرده هامو دوباره رو هوا قبول کنم! (امیدوارم منظورمو رسونده باشم!)


+ یه حسی هم هست که مثلا 80 درصد مواقع می تونم حدس بزنم کی پشت در یا پشت خطه، ولی فک کنم این در مورد همه صدق می کنه!


البته گاهی وقتا هم چیز بی منبعی رو که به یکی گفتم خیلی زود تو یه کتابی می بینم و خرذوق میشم!

 

+ این خیلی زود که گفتم یه چیز دیگه رم یادم انداخت! دیدین بعضی وقتا آدم توی چن روز متوالی هی به یه چیز تکراری ولی غیرمعمول تو یه جاهای بی ربطی برخورد می کنه؟ من گاهی حس می کنم این یه نشونس و من باید برم دنبالش یا یه کاری راجع بهش انجام بدم!

این خیلی برا من اتفاق افتاده. مثلا شما یه کتابیو در نظر بگیر؛ مثل کتاب «لطفا گوسفند نباشید!» من یه بار فک کردم چی میشه اگه اینو به یه نفر که تولدش نزدیکه هدیه بدم! چن روز بعد دیدم تو تاکسی تو رادیو دارن راجع بهش حرف می زنن! عصرش یه جوک راجع به همین ایده ی هدیه دادنش دیدم! چن روز بعد استاد ادبیات به بقیه توصیش کرد!

فک می کنم خیلی از این چیزای اتفاقی تو زندگی اتفاق میفته، ولی بعضیاشون بیشتر تو چشم می زنن.

یه بار یه مطلبیو تو یه کتاب از پائولو کوئیلو خوندم (اسم کتاب یادم نیس.) که می گفت افکار و ایده ها و عقاید تو یه بازه ی زمانی خاص به کل جهان الهام میشن، و به همین خاطره که می بینی تو یه زمان خاص، یا نزدیک به هم چن نفر راجع به یه چیزی حرف می زنن. راستم میگه بدبخت بدنام! مثلا ما خیلی از اختراعات و اکتشافاتو داریم که به اسم چن نفر ثبت شدن که جداگانه اختراع یا کشفش کردن. یا خیلیا رو داریم که سر یه ایده ای دعواشون شده!

شاید این تله پاتی ها هم از این دست باشن، انگار یه چیزی به طور ذهنی و ناخودآگاه تو یه زمانی مُد میشه! اصلا شاید همه ی عقایدی که یهو مد میشن اولش این جوری شروع میشن! بعدش یه سریا ازشون تقلید می کنن و ناگهان فراگیر میشه! (البته در مورد مُد شدن هرچیز فیزیکی و غیر فیزیکی و متافیزیکی (!) ای، من اغلب معتقدم دست های پشت پرده ای در کارن! (اینم جزو اون عقاید بدون مدرکمه که نمی تونم اثباتش کنم!))


بعدا نوشت:

یه مواردی هم امروز پیش اومد و یادم افتاد؛ مثلا این که زنگ درو می زنم، کسی باز نمی کنه. یه لحظه بی هیچ دلیلی فک می کنم رفتن خونه ی مادربزرگم. بعد خودم درو با کلید باز می کنم (:دی) و بعد از زنگ زدن به چن جا می فهمم حدسم درست بوده!

یا مثلا من تنها کسی هستم که می تونم راست و دروغ حرفای حجتو تشخیص بدم!

یا این که می تونم با نگاه کردن به یه نفر خواب تشخیص بدم واقعا خوابیده یا خودشو زده به خواب!

اینا همون بحث ناخودآگاه و ایناس. حس می کنم من با یه نشونه هایی می تونم این چیزا رو تشخیص بدم، ولی دقیقا نمی تونم بگم اون نشونه ها چین. مثلا بعد از این که چن جا خوندم تنفس توی خواب منظم میشه، دقت کردم دیدم اینم یکی از اون نشونه هاس که آدم ناخودآگاه بهش توجه می کنه ولی خودش متوجه نیس!

  • مینا

نظرات  (۳)

چقدر طولانی نوشتی :(
پاسخ:
:)
  • گلبرک آرام
  • بلـــــه!
    این که گفتی مثلا یه چیزی میگی و بعد میری تو یه کتابی همون حرفتو میخونی خر ذوق میشی و منم دارم! البته اون یکیا مختص توئه!
    این حرف پائولو کوئیلو خیلی باحال بود!
    پاسخ:
    :)
    احیانا اگه اینارو به کسی بگی مسخره ت نمی کنه؟
    اخه منم خیلی ازینا رو درک می کنم بعد به دوستام که میگم میگن اتفاقی بوده یا خرافاتی شدی :|
    پاسخ:
    من از بچگی خیلی حرف می زدم، اینا هم بینشون! کاملا هم دیوونه به نظر می رسیدم! الان دیگه دهنمو می بندم و به خوبی و خوشی کنار بقیه زندگی می کنم!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی