من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

108

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۰۱ ق.ظ

من گفتم از گروه کلاسیمون راضیم؟ من غلط کردم! دیشب یه بحث شدیدییییی پا گرفت تو گروه، که بیا و ببین ینی! بحث قومیتی و اینا بین پسرا. افتضاح جدی گرفتن همه چیو اینا بابا! یکیشونم که باباش فرمانده جنگ مرزه خفن جو فرماندهی گرفته بود! اوه اوه! آقا من یه کلام رفتم میانجی گری کنم، صد نفر بهم پی ام دادن که ولشون کن اینا آشغالن، عوضین، الن بلن. هنوزم توصیه ها تموم نشده! من جدا چیز خاصی نگفتما، ولی ملت خیلی می ترسن که بلایی سرم بیاد! پسر هیژده ساله ترس داره مگه؟! الله اکبر!

  • مینا

نظرات  (۳)

پسرهیجده ساله که ترس نداره باباش ترس داره.خودش هم امکان داره توآینده ترسناک بشه.
پاسخ:
راس میگی بهاره. من خیلی همه چیو ساده گرفتم. کله ام پر باده. می ترسم سر نترسمو به باد بدم یه روزی. ولی انقد احمقم که اگه بازم بحث پیش بیاد بازم جواب میدم. علی رغم توصیه ها و ترسوندن های بقیه. خیلی خرم.
خوب نه دیگه به این شدت.این موضوع ربطی به خربودن نداره ولی درهرحال آدم باید احتیاط بکنه.آدم بایداظهارنظربکنه ولی سعی کنه زیادجانبدارانه حرف نزنه مخصوصا توهمچین بحث هایی.
پاسخ:
والا حقیقتش نگرانم قضیه یه کم ترسناک بشه. مث چن سال پیش. وایبری جیمیلی چیزی اگه داشتی خبر بده اون جا حرف بزنیم!
فقط یاهومسنجردارم.
پاسخ:
که منم ایمیل یاهو ندارم و نمی تونم بسازم! :)
عب نداره مهم نیس. می خواستم بگم یکی دو سال پیش دانشجوهای تبریز یه کارایی کرده بودن (!) که منم از این می ترسم ولی بازم مهم نیس! :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی