139
تازگیا دارم سعی می کنم به همه چی با دید مثبت نگاه کنم و اون بدبینی و منفی بافی شدیدمو تو همه ی موارد کنار بذارم. این جوری زندگی خیلی آسون تره!
غذای دانشکده رو که همیشه برام عذاب الیم بود سعی می کنم با دل خوش بخورم. ینی تصور می کنم غذای یه رستوران بین راهی یا درجه پایینه. با غذای خونه مقایسه ش نمی کنم.
آفتابی که همیشه برام تو ماشین دردسر بود و با هر وسیله ممکن از رسیدنش به چشم و صورتم جلوگیری می کردم الان دیگه نیست. الان پرده ی پنجره ی اتوبوسم کنار می زنم، چشمامو می بندم و از خوردن آفتاب ملایم زمستونی به صورتم لذت می برم.
دیگه وقتی خسته و کوفته از دانشگاه می رسم اهل خونه رو مقصر نمی دونم! بدخلقی نمی کنم. دنبال بهانه نیستم برای داد و بیداد کردن.
بیشتر پیاده روی می کنم و ازش و از تنهایی و سریع پیاده رفتن لذت می برم. حتی تو شهر آلوده ای مث تبریز. حتی تو مسیر من که بدترین مسیر برای پیاده رویه.
می دونی، فک می کنم همین چیزای کوچیکن که ذره ذره جمع میشن و باعث میشن ما حس مثبت یا منفی ای داشته باشیم. همینا خلق ما رو تشکیل میدن. همینا باعث میشن احساس مصیبت زدگی یا احساس نشاط بکنیم.
زندگی به هرحال راه خودشو میره و می گذره، ولی این جوری خیلی آسون تره!
- ۹۳/۱۲/۱۲