من و خاطرات

من و خاطرات بعد از 18 سالگی!

157. آقای خاص!

پنجشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ق.ظ

هرچی بزرگ تر میشم بیشتر متوجه میشم چقد بابام خاصه! ینی چقد بین مردا خاص و متفاوته. میگن پدر اولین قهرمان پسر و اولین عشق دخترشه. این درست، ولی اگه با شناختن بابا عقیده ات درمورد قهرمان بودنش تثبیت بشه، چه بهتر!

بابای من سیگاری نیست، قلیون نمی کشه، حتی تفریحی، رفیق باز نیس، جز با خونوادش گردش و تفریح و سفر نمیره، منشی یا کسی مثل اون دم پرش نیست، معذرت می خوام، اما لاس نمی زنه، نظر بیخود نمیده درمورد سیاست و اقتصاد و غیره، چیزی که خیلی فکرمو به خودش مشغول می کنه: از تصمیما و کارای جوونیش پشیمون نیست، اون عقیده ای که اون موقع داشت الانم داره، نقد منطقی می کنه، یه فامیل روش حساب باز می کنن، باهاش مشورت می کنن، با این که خیلی خوش اخلاقه ولی یه دیسیپلین خاصی همراهشه که تا حالا ندیدم کسی باهاش شوخی بیجا بکنه. ینی با این که سنش قد نمیده ولی تو خونواده ی مادریم روش به عنوان بزرگ خانواده حساب باز می کنن. فوق العاده باهوشه. ضریب هوشیش بالاست یعنی. بابام خیلی بهتر از منه!

شاید اینا به نظر چیزای جالب و هیجان انگیزی نرسن؛ ولی تا باهاش زندگی نکنی نمی فهمی. بابام متفاوته. با همه ی مردایی که تا حالا دیدم متفاوته.

من قبول دارم هرکسی عیبایی داره، نقص های خاص خودشو داره. بابای منم همین طوره، ولی آدم متفاوتیه. و این انکار ناپذیره.


+ یه عموی خاص کم حرف هم دارم که یه زمانی خیلی با هم مچ بودیم (بر خلاف رابطه ی کل خاندان باهاش! متاسفانه). ولی الان به دلایلی و به خاطر اشخاص ثالثی دور شدیم از هم. باز هم متاسفانه.


+ این حرفا رو من دارم میگم! که هیچ کسو قبول ندارم تو زندگی. هر آدمی بعد مدت کوتاهی که شناخته میشه جذابیت خودشو برام از دست میده و تکراری میشه. عیبا برام پررنگ تر از حسن ها هستن. خیلی از نزدیکان نزدیکم اهمیتشونو برام از دس دادن. در مورد کسی احساسی و از روی روابط فک نمی کنم و نظر نمیدم، بلکه هر آدمی رو به عنوان یه انسان مستقل و از دور می بینم. راجع به رفتار مامانم جوری قضاوت می کنم که راجع به رفتار محمد جواد ظریف یا فردوسی. (درسته، من پیش خودم آدما رو قضاوت می کنم، ولی در نهایت سعی می کنم نادیده بگیرم نظر خودمو، چون می دونم اطلاعاتم ناقصه.) یعنی زمان و مکان و رابطه مطرح نیست برام.


خیلی از این شاخه به اون شاخه می پرم، می دونم، ولی باید همه ی حرفامو بزنم. هرچند جوری حرفامو می زنم که اصلا منظورمو نمی رسونه و یه چیز دیگه میشه کلا!

  • مینا

نظرات  (۳)

ب خاطر همینه کسی مثل تو رو تربیت کرده! بی شوخی :)
همیشه میخواستم بهت بگم خیلی خوشحالم کسی مثل تو پزشکی میخونه ولی چون میدونستم همه بهت میگن منصرف میشدم. این موقعیت ایجاب کرد بگم :)
پاسخ:
برووووووو :////
1. کسی تا حالا همچین حرفی نزده:/
2. چرا آخه؟؟؟
میگم له شدی میگی چرا! :|

خب من زدم :)

چی چرا؟!
  • چشم به راهم ...
  • خدا حفظ کن پدر شما را :)
    پاسخ:
    کلا ادبیاتتون این شکلیه که فعل اول میاد.
    :)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی